نابغه هایی که در دوران خود کودن شمرده می شدند! 1- آلبرت اینشتین (AlbertEinstein) در کودکی دچار بیماری دیسلسیک بود. یعنی معنی و مفهوم کلمات و عبارات را درست تشخیص نمی داد. معلم آلبرت اینشتین او را عقب مانده ذهنی، غیر اجتماعی و همیشه غرق در رویاهای احمقانه توصیف می کرد، ضمنا وی دوبار در امتحانات کنکور دانشگاه پلی تکنیک زوریخ مردود شد! 2. توماس ادیسون (Thomas AlvaEdison) که معلمانش از آموزش او در مدرسه عاجز مانده بودند در تمام طول تحصیل کم ترین نمره ها را از درس فیزیک می گرفت ولی همین شخص بعدها موفق شد بیش از هزار وصد وپنجاه اختراع به جامعه بشریت عرضه کند که بیشتر آنها در زمینه علم فیزیک بوده است! 3. بتهون (Ludwig van Beethoven) معلم او می گفت در طول زندگیش "اوچیزی یاد نخواهد گرفت" 4. پیکاسو (Pablo Picasso) یکی از معروفترین نقاشان جهان بدون کمک و حضور پدرش که در زمان امتحانات کنارش می نشست نمی توانست در درس هایش نمره قبولی کسب کند! 5. هیلتون (Conrad NicholsonHilton) که مالک بیش از 300هتل در سرتاسر دنیاست در دوران کودکی برای گذران زندگی مجبور بود کف سالنها و هتل ها را طی بکشد! 6. جیمز وات (James Watt) که مخترع ماشین بخار بود فردی کودن توصیفش می کردند! 7. امیل زولا (Émile François Zola) نویسنده بزرگ فرانسوی دانش آموزی تنبل بود که در مدرسه از درس ادبیات معمولا نمره صفر می گرفت! 8. ناپلئون بناپارت (Napoleon Bonaparte) مدرسه خود را با رتبه 42 به عنوان یک دانش آموز غیر ممتاز ترک کرد! 9. لویی پاستور (Louis Pasteur) در مدرسه یک محصل متوسط بود و در دوره لیسانس در درس شیمی بین 22 نفر رتبه 22 را کسب کرد!
و اینهم سالشمار زندگی بزرگمرد تاریخ ایران زمین، دکتر علی شریعتی :
1312 تولد در مزینان سبزوار
1319 ورود به دبستان ابن یمین در مشهد
1325 ورود به دبیرستان فردوسی مشهد
1329 ورود به دانشسرای مقدماتی مشهد
1331 اشتغال در اداره فرهنگ بعنوان آموزگار - اتمام دوره دانشسرا
1332 عضویت در نهضت مقاومت ملی
1333 اخذ دیپلم کامل ادبی
1335 ورود به دانشکده ی ادبیات مشهد
1336 دستگیری به همراه 16 نفر از اعضای نهضت مقاومت ملی
1337 فارغ التحصیلی از دانشکده ادبیات با رتبه اول - ازدواج با پوران شریعت رضوی
1338 اعزام به فرانسه با بورس دولتی
1342 اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دکترا در رشته تاریخ
1343 بازگشت به ایران و دستگیری در مرز
1345 استادیاری تاریخ در دانشگاه مشهد
1347 آغاز سخنرانیها در حسینیه ارشاد
1351 تعطیلی حسینیه ارشاد و ممنوعیت سخنرانی
1352 دستگیری و گذراندن 18 ماه در زندان انفرادی
1354 خانه نشینی
1356 مهاجرت به اروپا - مرگ مشکوک در انگلیس - تدفین در سوریه
یکی بود
یکی نبود
غیر از خدا هیچ کس نبود
هیچ چی نبود
هیچکی نبود
خدا تنها بود
خدا مهربان بود
خدا بینا بود
خدا دوستدار زیبایی بود
خدا دوستدار نیکی بود
خدا دوستدار شایستگی بود
خدا از سکوت بدش می آمد
خدا از سکون بدش می آمد
خدا از پوچی بدش می آمد
خدا از نیستی بدش می آمد
خدا "آفریننده "بود
مگر می شود که "نیافریند"؟
ناگهان ابرها را آفرید
و ابرها را در فضای نیستی ها رها کرد
ابر هایی از ذره ها
هر ذره : منظومه ای کوچک
نامش : اتم !
آفتابی در میان
و پیرامونش، ستاره ای
ستاره هایی، پروانه وار، در گردش توی حساب: فقط "یک" عدده!
تو این عالم: فقط "یک عدد" ه!
بقیه هر چه هست، صفر است، همه صفرند، هیچ اند، پوچ اند، خالی اند
"صفر": یک دایره تو خالی، دور می زند تا آخرش برسد به اولش و … هیچ! همین!
فقط، یک است و جلوش (تا بی نهایت) صفرها ...
صفر: خالی، پوچ، هیچ!
وقتی بخواد خودش باشه، تنها باشه، وقتی بخواد فقط با صفرها باشه
اما وقتی جلو "یک" بشینه…؟!
وقتی بخواد فقط برای "یک" باشه، از پوچی و از تنهایی در بیاد، همنشین یک بشه؟!
تو بچه جان!
بچه 9 ساله، دو ساله! که هیچ بودی، خاک بودی، خوراک شدی
هشتاد سال دیگر، نود سال دیگر، یک بچه پیر میشی، هیچ می شی، خاک می شی
دور می زنی، دایره ای، بی جهت، بی معنی، تو خالی مثل صفر.
وقتی برای خودت زندگی می کنی، وقتی بخوای فقط برای "خودت" باشی، تنها باشی
وقتی بخوای فقط با صفرها باشی، عمر تو، مثل یک خط منحنی، روی خودت دور می زنه
مثل صفر، باز از آخر می رسی به اول!
می مونی، می گندی، مثل مرداب، مثل حوض، بسته میشی، مثل دایره، مثل "صفر"!
اما اگر جلو "یک" بنشینی…؟
اگر بخوای فقط برای یک باشی، از پوچی و از تنهایی در بیای، همنشین "یک" بشی…؟!
باید برای دیگران زندگی کنی
عمر تو، مثل یک خط افقی، پیش میره
مثل راه، مثل رود، وقتی از "خودت" دور بشی
از آخر، به آبادی می رسی، مثل راه از آخر، میریزی به دریا، مثل رود ...
اما اگر جلو "یک" بنشینی، اگر بخوای فقط برای "یک" باشی
از پوچی و از تنهایی در بیای
همنشین "یک" بشی، باید برای دیگران "بمیری"
عمر تو، مثل یک خط عمودی، بالا میره
مثل موج، مثل طوفان، مثل یک قله بلند مغرور، تو تپه ها
مثل درخت سرو آزاد، تو خزه ها، (که رو به خورشید میرویه به آسمان قد می کشه)
مثل یک "انسان بزرگ"، یک "شهید"، یک "امام"، تو گرگ ها، تو روباه ها، تو موش ها، تو میش ها
که "پا میشه"، که "می ایسته"، که بپا خیزی، بایستی، تو صفرها
مثل "یک"!
بله، فقط "یک" عدده
فقط "یک عدد" ه!
شماره ستاره ها، منظومه ها، زمین، آسمان، شماره تمام چیزهای عالم، "یک"، جلوش (تا بینهایت) صفرها!
"یک" ی هست
"یک" ی نیست
غیر از "خدا"، هیچ چیز نیست
هیچ کس نیست ...(قسمتی کوتاه ازکتاب یک٫جلویش تا بی نهایت٬صفرها ازنوشته های زنده یاددکتر علی شریعتی)
یک نفرنشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد! دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!! طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار. خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کّل مارو خوابوندی؟! موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بیامرزه واستادی... آخه ... کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت
نتیجه اخلاقی
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ایی دارند ببینید کش شلوارشان به کجای یک مدیر گیر کرده
شکسپیرگفت :من همیشه خوشحالم،می دانیدچرا؟برای اینکه ازهیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،انتظارات همیشه صدمه زننده هستند..زندگی کوتاه است..پس به زندگی ات عشق بورز..خوشحال باش..ولبخندبزن..فقط برای خودت زندگی کن وقبل ازینکه صحبت کنی ،گوش کن؛قبل ازینکه بنویسی،فکرکن؛قبل ازینکه خرج کنی،درآمد داشته باش؛قبل ازینکه دعاکنی،ببخش؛قبل ازینکه صدمه بزنی، احساس کن؛قبل از تنفر،عشق بورز؛ زندگی این است...احساسش کن،زندگی کن و لذت ببر