این داستان تکان دهنده واقعی است
امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد ...
منصور با خودش زمزمه کرد ... چه دنیای عجیبی است این دنیای ما !
یک روز بخاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم.
ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.
آنها همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه… جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ناپدید میشه… بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه… بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!
نتیجهء اخلاقی : اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش… راهبه سوار میشه و راه میفتن… چند دقیقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه… راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار… کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه… چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده… راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!… کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه… بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن… کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!
نتیجهء اخلاقی : اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!
زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد
شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت
امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنیمت بشمار
شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد
کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن ، شاید امید تنها دارائی او باشد
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد
صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد
بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا
باد می وزد
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است
دوست داشتن بهترین شکل مالکیت
و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است
خوب گوش کردن را یاد بگیریم
گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند
وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه
مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره
فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد
ولی راه به جائی نخواهد برد
انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده
اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی بدست خواهی آورد
زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز
مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند
یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست
که اگر پیدا کردی قدرش را بدان
فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است
آدمی ساخته افکار خویش است ، فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد
برای روز های بارانی سایه بانی باید ساخت / برای روزهای پیری اندوخته ای باید
داشت
برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است
اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده
خواهیم بود
علف هرز چیه؟؟!
گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده
تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
پس همیشه امید داشته باش
چه خوب می شد اگر ، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوس